امام حسين ـ عليه السلام ـ به دلايل زير با يزيد بيعت نکرد:
1. تثبيت خلافت موروثي وتایید تمام کارهای آنان: اگر امام حسين ـ عليه السلام ـ با يزيد بيعت مي کرد اين پيامد به نام ائمه و سيره نبوي تمام مي شد. لذا براي حق و عدل هيچ جايگاهي وجود نداشت، بلکه حکومت هاي موروثي در اسلام مشروع مي شد. پس از آن که اصحاب امام حسن ـ عليه السلام ـ سستي نشادن دادند و آن حضرت را ياري نکردند، امام ـ عليه السلام ـ مجبور شد که با معاويه پيمان صلح امضاء کند و حکومت را به معاويه واگذار نمايد. از جمله شروط اين صلح نامه اين بود که معاويه حق ندارد براي خودش جانشين تعيين کند،[1] بلکه پس از مرگ وي مسلمان ها باشند و اختيار خودشان و آن کسي را که صلاح مي دانند به خلافت انتخاب کنند و به عبارت ديگر به دنبال آن کسي که تشخيص مي دهند و از طرف پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ منصوب شده است، بروند. اما معاويه صريحاً به آن عمل نکرد (مانند همه شروط ديگر) بلکه امام حسن ـ عليه السلام ـ را مخصوصاً با مسموميّت کشت و از بين برد که ديگر موضوعي براي اين ادعا باقي نماند و به اصطلاح مدّعي در کار نباشد.[2] بنابراين، معاويه در اواخر عمرش، وليعهدي يزيد را مطرح ساخت و به همين منظور سفري به مدينه کرد تا از مردم مدينه، به ويژه بزرگ اين شهر که در رأس آنها امام حسين ـ عليه السلام ـ قرار داشت، بيعت بگيرد. وي پس از ورود به اين شهر، با امام حسين ـ عليه السلام ـ و عبدالله بن عباس، ديدار کرد و طي سخناني موضوع وليعهدي يزيد را پيش کشيد و کوشش کرد که موفقت آنها را نسبت به اين موضوع جلب کند. امام حسين بن علي ـ عليه السلام ـ به شدت با وليعهدي يزيد مخالفت کرد.[3] معاويه هنگام مردن، سخت نگران وضع پسرش يزيد بود و نصايحي به وي کرد. گفت: تو براي بيعت گرفتن با عبدالله بن زبير اين طور رفتار کن، با عبدالله بن عمر آن طور رفتار کن، با حسين بن علي ـ عليه السلام ـ اين گونه رفتار کن. مخصوصاً دستور داد با امام حسين ـ عليه السلام ـ با رفق و نرمي زيادي رفتار کند. او فرزند پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ است، مکانت عظيمي در ميان مسلمين دارد و بترس از اين که با حسين بن علي ـ عليه السلام ـ با خشونت رفتار کني.[4] وقتي که معاويه از دنيا رفت، يزيد به وصيت او اعتنا نکرد و براي فرماندار مدينه که وليد بن عُتبه بن ابوسفيان بود، چنين نوشت: «... اي وليد! بدون درنگ از حسين بن علي ـ عليه السلام ـ بيعت بگير و به هيچ وجه به وي مهلت نده».[5] بنابراين، يکي از چيزهايي که امام حسين ـ عليه السلام ـ با آن مواجه بود، تقاضاي بيعت با يزيد بن معاويه اين چنين بود که گذشته از همه مفاسد ديگر، دو مفسده در بيعت با اين آدم بود که حتي در مورد معاويه وجود نداشت: يکي اين که بيعت با يزيد، تثبيت خلافت موروثي از طرف امام حسين ـ عليه السلام ـ بود؛ يعني مساله خلافت يک فرد مطرح نبود، مساله خلافت موروثي مطرح بود. دوم اين که شخص خاص يزيد به گونه اي نبود که امام حسين ـ عليه السلام ـ نواده پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ او را با بيعت تأييد کند. اگر بيعت مي کرد پيامد بسيار منفي در جامعه بود که هميشه اشخاص فاسق مورد تأييد عدالت پيشگان شود، در اين صورت از توحيد و عدالت هيچ نشاني باقي نبود. يزيد که پيش از رسيدن به حکومت، اسير هوس ها و پايبند تمايلات افراطي خود بود، بعد از رسيدن به حکومت نيز نتوانست حداقل مثل پدرش معاويه، ظواهر اسلام را حفظ کند، بلکه در اثر روح بي پروايي و هوسبازي که داشت علناً مقدسات اسلامي را زير پا مي گذاشت و در راه ارضاي شهوات خود از هيچ چيز فرو گذاري نمي کرد. يزيد، علناً شراب مي خورد و تظاهر به فساد و گناه مي کرد.[6] او وقتي که در شب نشيني ها و بزم هاي اشرافي مي نشست و به باده گساري مي پرداخت، بي باکانه اشعاري بدين مضمون مي سرود: «ياران هم پياله من! برخيزيد و به نغمه هاي مطربان خوش آواز گوش دهيد و پياله هاي شراب را پي در پي سر بکشيد و بحث و مذاکره علمي و ادبي را کنار بگذاريد. نغمه هاي ساز و آواز، مرا از شنيدن (اذان) و نداي (الله اکبر) باز مي دارد و من حاضرم حوران بهشتي را با خم شراب، عوض کنم!».[7] 2. امر به معروف و نهي از منکر امام ـ عليه السلام ـ با عدم بيعت يک ارزش مهم را نيز احيا کرد و به آيندگان فهماند که در برابر چنين آزادي از جان و خانواده گذشتن مشروع است. اين يک درس مهم تاريخي است. لذا فرمود: «... من نه از روي خود خواهي و سرکشي و هوسراني (از مدينه) خارج مي شوم و نه براي ايجاد فساد و ستمگري، بلکه هدف من از اين حرکت، اصلاح مفاسد امت جدّم و منظورم امر به معروف و نهي از منکر است و مي خواهم سيره جدّم رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و پدرم علي بن ابيطالب ـ عليه السلام ـ را در پيش گيرم...».[8] همچنين امام حسين ـ عليه السلام ـ هنگام عزيمت به سوي عراق در منزلي به نام «بيضه» خطاب به سپاه حُرّ، خطبه اي ايراد کرد و طي آن انگيزه قيام خود را چنين شرح داد: «مردم! پيامبر خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمود: هر مسلماني با سلطان ستمگري مواجه شود که حرام خدا را حلال شمرد و پيمان الهي را درهم مي شکند، با سنت و قانون پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ از درِ مخالفت درآمده، در ميان بندگان خدا، راه گناه و معصيت و عدوان و دشمني در پيش مي گيرد، ولي او در مقابل چنين سلطاني، با عمل و يا با گفتار، اظهار مخالفت نکند، بر خداوند است که اين فرد (ساکت) را به کيفر همان ستمگر (آتش جهنم) محکوم سازد. مردم! آگاه باشيد، اينان (بني اميه) اطاعت خدا را ترک و پيروي از شيطان را بر خود فرض نموده اند، فساد را ترويج و حدود الهي را تعطيل نموده، فئ را (که مختص به خاندان پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ است) به خود اختصاص داده اند و من به هدايت و رهبري جامعه مسلمانان و قيام بر ضد اين همه فساد و مفسدين که دين جدّم را تغيير داده اند، از ديگران شايسته ترم...».[9] و نيز امام حسين ـ عليه السلام ـ در راه عراق در منزلي به نام «ذي حُسُم» در ميان ياران خويش، به پا خاست و خطبه اي بدين شرح ايراد فرمود: «... جداً اوضاع زمان دگرگون شده، زشتي ها آشکار و نيکي ها و فضيلت ها از محيط ما رخت بر بسته است و از فضيلت ها جز اندکي مانند قطرات ته مانده ظرف آب باقي نمانده است. مردم در زندگي پست و ذلت باري به سر مي برند و صحنه زندگي، همچون چراگاهي سنگلاخ و کم علف، به جايگاه سخت و دشواري تبديل شده است. آيا نمي بينيد که ديگر به حق عمل نمي شود و از باطل خودداري نمي شود؟ در چنين وضعي جا دارد که شخص با ايمان (از جان خود گذشته) مشتاق ديدار پروردگار باشد، در چنين محيط ذلت بار و آلوده اي، مرگ را جز سعادت و زندگي با ستمگران را جز رنج و آزردگي و ملال نمي دانم...».[10] پس علل عدم بيعت و سازش امام ـ عليه السلام ـ را مي توان در همان مفاسدي جستجو کرد که جامعه را فرا گرفته بود که بيعت امام ـ عليه السلام ـ به معناي تأييد اين اوضاع بود. لذا امام ـ عليه السلام ـ از بيعت سر باز زد و راهي در پيش روي آيندگان گذاشت تا هرگز به آن شرايط راضي نباشند. [1] . شيخ راضي آل ياسين، صلح الحسن ـ عليه السلام ـ ، کاظمين، دارالکتب العراقيه في الکاظميه، چاپ دوم، بي تا، ص259. [2] . مطهري، مرتضي، حماسه حسيني، نشر صدرا، چاپ سي ام، ج1، ص197 ـ 198. [3] . پيشوايي، مهدي، سيره پيشوايان، قم، مؤسسه تحقيقاتي و تعليماتي امام صادق ـ عليه السلام ـ ، چاپ دوم، 1374ش، ص151 ـ 152. [4] . حماسه حسيني، همان، ص199. [5] . محمدي اشتهاردي، محمد، سوگنامه آل محمد ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ ، قم، نشر ناصر، چاپ اول، 1369ش، ص163. [6] . سيره پيشوايان، همان، ص175 ـ 176. [7] . سبط ابن جوزي، تذکرة الخواص، نجف، منشورات المکتبة الحيدرية، 1383ق، ص291. [8] . مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، تهران، المکتبة الاسلامية، 1393ق، ج44، ص329. [9] . محمد بن جرير طبري، تاريخ الأمم و الملوک، بيروت، دارالقاموس الحديث، بي تا، ج6، ص229. [10] . حسن بن علي بن شعبه، تحف العقول، قم، نشر جامعه مدرسين، 1363ش، ص245
نظرات شما عزیزان: